کد مطلب:125096 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:199

فلسفه ی صلح از زبان امام مجتبی
با همه ی تحلیلهایی كه گذشت، چه خوب است كه فلسفه ی صلح را زبان خود امام بشنویم. امام در پاسخ اعتراضات اصحاب، دو گونه پاسخ گفته است: پاسخ اجمالی و سربسته، و پاسخ تفصیلی.

1 - در پاسخ ابوسعید عقیصا فرمود: مگر من حجت خدا و پس از پدرم امام نیستم؟ مگر پیامبر نفرمود: «حسن و حسین امامند، قیام كنند یا قعود»؟ علت صلح من با معاویه همان علت صلح پیامبر با بنی ضمره و بنی اشجع و با اهل مكه در حدیبیه است، آنان به ظاهر كافر بودند و معاویه و یارانش در باطن كافرند. حال كه من امام هستم دیگر نباید درباره ی رأی من در مورد صلح یا جنگ چون و چرا شود گرچه فلسفه اش



[ صفحه 105]



پوشیده باشد

هنگامی كه خضر آن اعمال را انجام داد چون موسی علیه السلام از باطن كار خبر نداشت اعتراض كرد، ولی همین كه خضر او را از اسرار كار خود خبر داد وی راضی شد. [1] . شما هم چون حكمت كار مرا نمی دانید به خشم آمده اید، ولی بدانید كه اگر من این كار را نمی كردم احدی از شیعیان ما بر روی زمین باقی نمی ماند و همه كشته می شدند [2] و نیز فرمود: به خدا سوگند، كاری كه من كردم برای شیعیان از آنچه خورشید بر آن می تابد بهتر است. [3] .

2 - در پاسخ زید بن وهب جهنی فرمود:

بخدا سوگند كه من معاویه را از این مردم (كه مرا خنجر زدند) بهتر می دانم، آنان خود را شیعه ی من می دانند ولی نقشه ی قتل مرا می كشند و اثاث و مالم را غارت می كنند.

به خدا سوگند اگر به جنگ با معاویه پردازم همین مردم مرا دستگیر نموده، به او تحویل می دهند!

به خدا سوگند اگر با عزت با او كنار بیابیم بهتر از آن است كه مرا به اسارت گرفته، گردن زند، یا پس از اسارت آزاد كند و همان ننگی را كه ما در فتح مكه بر آنان نهادیم(كه آنان



[ صفحه 106]



آزاد شده ی ما بودند) بر ما بنهند و تا آخر روزگاران خاندان ما نتوانند سر بلند كنند.... [4] .

3 - در پاسخ سفیان بن ابی لیلی (كه بر آن حضرت وارد شد و گفت: السلام علیك یا مذل المؤمنین، سلام بر تو ای خوار كننده ی مؤمنان!) چنین مطرح می كند كه پیامبر از حكومت معاویه خبر داد، و این امری است قطعی، و با امر قطعی و سرنوشت حتمی نمی توان مبارزه كرد [5] .(یعنی می داند كه بالاخره معاویه پیروز می شود، پس چه بهتر كه آتش جنگ افروخته نشود و خونها بیهوده پایمال نگردد)


[1] سوره ي كهف : 82 - 65.

[2] بحارالانوار 2:44 و 19.

[3] بحارالانوار 2:44 و 19.

[4] بحار الانوار 20:44 و 24.

[5] بحار الانوار 20:44 و 24.